عاشقانه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

دانلود آهنگ جدید

-->-->-->[URL=http://axgig.com/viewer.php?file=92996278040523344156.gif][IMG]http://axgig.com/images/92996278040523344156_thumb.gif[/IMG][/URL]

                                         دیـــوانگی ها گــرچه دائم دردسـر دارند دیــوانه ها از حال هم اما … خبــر دارند آئیــنه بانو ! تجــربه این را نشان داده : وقتی دعاها واقعـــی باشند اثــر دارند تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است اصلا تمام قرص ها جز تو ضــرر دارند آرامش آغــوش تو از چشم من انداخت امنیتی که بیمـــه های معتبــر دارند ” مردی ” به اینکه عشق ده زن بوده باشی نیست مردان ِ قدرتمند تنهـــا ” یک نفر ” دارند بهـــتر … فرشته نیستم ؛ انسان ِ بی بالم چــون ساده ترکت مــی کنند آنان که پـَـر دارند می خواهمت دیوانه جان ! می خواهمت … ای کاش نادوستــانم از ســر ِ تو دست بــردارند

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 215 تاريخ : سه شنبه 27 خرداد 1393 ساعت: 17:56

                            جسارت است اما… تو هم کمی… فقط کمی احمق شو… مرا دوست بدار… فقط یک لحظه… فقط و فقط… کمی مثل اولین بار… بدون هیچ شناختی… نا خواسته… مست و بی اختیار… با همان نگاهت… جرعه ای مرا دوست بدار… و به من بفهمان… اشتباه نبوده برداشت احساس من از نگار چشمانت… فقط کمی… آری کمی احمق شو… آری کمی تو هم مث من شو…

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 212 تاريخ : سه شنبه 27 خرداد 1393 ساعت: 17:54

                         تو را به آبادی چشم هات نخند خنده هات مرض دارد آدم را بیمار می کند آخر آدم گناه دارد به خدا … یک بار حوا یک بار شیرین یک بار لیلا حالا تو … نخند خنده هات استعداد شگرفی دارند برای بیمار کردن یک شهر برای به بیابان فرستادن هزار مجنون برای تیشه زدن به ریشه ی هزار فرهاد .. نخند خنده هات مرض دارند آدم بیمار می شود تو می روی درد شروع می شود آدم می پیچد به خودش تو که برنمیگردی حالش را نمی پرسی … قهوه ای بدجنس شیرین نخند آدم می بیند مرض قند می گیرد قند در دلش آب می شود هوا برش می دارد فرهاد می شود تو میروی می زند به سرش سرش به سنگ می خورد تیشه بر می دارد می زند به ریشه اش .. قهوه ای بدجنس من عادت دارم تلخ بنوشم تلخ شو شیرین نباش من که فرهادت نمی شوم ! یک بار مجنون شدم هفت بیابان عشق را دویده ام برای هفت پشتم بس است … قهوه ای بدجنس با من گرم نگیر سرد شو تلخ شو یک بار شیرین ِ داغ بی هوا سر کشیدم هنوز گلوی سوخته ام بغض دارد … … هنوز دلم می سوزد ! قهوه ای بدجنس نگو عزیزم گرم نگیر با من تابستان است تنور عشق داغ است به هر واژه میم مالکیت می چسبانی فردا زمستان می شود آدم برفی می شوی تمام میم ها می افتند روی سرم هوار می شود عشق … قهوه ای بدجنس معمولی بیا معمولی برو بگذار معمولی دوستت داشته باشم .. اصلا بیا فقط هم را معمولی دوست داشته باشیم من تو را بی لبخند تو مرا بی شعر باش؟ قهوه ای خوب من … باش ؟

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 331 تاريخ : سه شنبه 27 خرداد 1393 ساعت: 17:52

                          حکایت عشق ما یا… آری… همان دوست داشتن من… به مانند امتحان دانشگاهی است که استاد فقط بخاطر بدخطی نمره کامل آن را لحاظ نکرد… فقط یه نگاه سطحی… غافل از اینکه من آن کلمات… آری تمام کلمات آن را… با احساسی نوشتم که شاید برای … آنان که عشق را به خوشخطی نوشته ها می بینند بدانن.. حتی اگر آن کلمات بی بهت ترین باشه… و خالی از احساس.. بگذریم… دیگر چه فرقی میکند… تو که هیچ حسی نداری به احساس بال بال زده من… خوش باشی… ودر پایان … خوش خط می نویسم… فرصت بکامت…

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 206 تاريخ : سه شنبه 27 خرداد 1393 ساعت: 17:48

                            نسیمی موها را از پیشانی ات کنار می زند یعنی دستم دارد به تو فکر میکند بارانی قطره قطره، برشانه هایت خیس می شود یعنی دلتنگ توام… تلفن زنگ می زند و بی تفاوت به آتش سیگارت ادامه می دهی یعنی نیستم نیستم نیستم….

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 208 تاريخ : سه شنبه 27 خرداد 1393 ساعت: 17:47

                                     درد های من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن در آورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم درد های من نگفتنی دردهای من نهفتنی است درد های من گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نام هایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت درد هاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگ های تو در توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم؟ درد ، حرف نیست درد ، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 235 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1393 ساعت: 17:35

هوای تو داره دنیام و می گیره من از این اتفاق تازه خوشحالم نفس های منو عطر تو پر کرده از این احساس بی اندازه خوشحالم کنارت راه میرم اوج می گیرم کنارت عشق رنگ زندگی میشه شروع ام کن تموم واژه اینجان شروع ام کن تو هر جوری بگی میشه سپردم قلبم و دست تو می دونم که یادت بهترین تسکین دردامه تو این دنیا همین که عاشقت باشم تصور می کنم دنیا تو دستامه سپردم قلبم و دست تو می دونم که یادت بهترین تسکین دردامه تو این دنیا همین که عاشقت باشم تصور می کنم دنیا تو دستامه کنارت راه میرم اوج می گیرم کنارت عشق رنگه زندگی میشه شروع ام کن تموم واژه اینجان شروع ام کن تو هر جوری بگی میشه سپردم قلبم و دست تو می دونم که یادت بهترین تسکین دردامه تو این دنیا همین که عاشقت باشم تصور می کنم دنیا تو دستامه سپردم قلبم و دست تو می دونم که یادت بهترین تسکین دردامه تو این دنیا همین که عاشقت باشم تصور می کنم دنیا تو دستامه

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 200 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1393 ساعت: 17:33

                                                        آنقدر گفتند فلان شعر یا ترانه ات مخاطب خاص دارد یا نه ، این را برای که گفتی ، آن را برای چه گفتی ، که قصد کردم واقعا عاشقانه ای بگویم؛ آنهم با مخاطب خاص … باور نمیکنید؟ به جان شما! فلذا ، فرد مورد نظر را چند لحظه در نظر گرفتم و قلم و کاغذ را آماده کردم. آنگاه نوشتم: ((بالا بلند!…)) واااای ! چه دروغی! فرد مذکور کجایش بالابلند بود؟ خط زدم رفت پی کارش! نوشتم: ((مهربان!)) برو برادر من ! مهربان کیست؟ او کی با تو مهربان بوده؟ هی تو جملات با احساس نثارش میکردی و او فقط مانده بود روزی سه وعده کتکت بزند. خط زدم … رفت! نوشتم : ((بیا…)) تا آمدم کلمه بعد را بنویسم ناگهان بطور ناخودآگاه ، خودکار را با وحشت به سمت دیگری پرتاب کردم. آخر وقتی گفتم بیا چهره درهمش را آن هم هنگام آمدن به اتاقم تصور کردم. بیا را اول به نیا تبدیل کردم که این نکبت از زندگی ام دور شود و سپس کاملا خط زدم… رفت! نوشتم: ((زیبای م… اووووغ !)) ببخشید! نتوانستم جلوی خودم را بگیرم! کاغذ را به گند کشیدم و سپس دور انداختم. القصه دیدم با این کلمات و جملات به نتیجه ای نمیرسم ، گفتم سری به اشعار دیگران بزنم. این بار به سراغ چند شعر عاشقانه رفتم و بازهم با درنظر گرفتن همان فرد، آن اشعار را به گونه ای که شایسته وی باشد تغییر دادم. نرود دیده و عقل و خرد و جان، تو برو که مرا دیدن تو میکشد آسان، تو برو *** آمدی جانم به قربانت برو دیگر نیا هر کجا که میروی جانا فقط اینور نیا *** ای خار چشم مردم بینا برو بمیر ای خنجر دل من تنها ، برو بمیر از ناز و نازکی اگر اینجا نیامدی هرجا که رفتنی شدی، آنجا برو بمیر این ها را که نوشتم ، نگاهی به نوشته ها کردم و نگاهی به خودم. انصافا جگرم حال آمده بودو ولی متاسفانه مشکلی که وجود داشت این بود که اولش قول داده بودم عاشقانه ای بگویم با مخاطب خاص . ای کاش فقط قول مخاطب خاصش را داده بودم. کمی فکر کردم. فرد مذکور را چندباری سبک وسنگین ، زوم این و زوم اون ، وحتی چندین بار روتیت کردم. کم کم داشت به دلم مینشست. مخصوصا درحالتی که ۹۰ درجه به راست چرخیده بود. درهمین حال فرصت را غنیمت شمردم و یک مصرع نوشتم. کمی دیگر هم به خودم فشار آوردم و دو واژه هم برای مصرع دوم نوشتم. فقط یک واژه برای تکمیل احساسم کم داشتم. درهمان حال بودم که گوشی موبایلم زنگ خفیفی خورد.بله… پیامی بود از همان شخص مذکور. پیام را خواندم ، بلافاصله کلمه مناسبی به ذهنم آمد که خیلی زود به عنوان آخرین واژه به عاشقانه ام اضافه کردم.

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 199 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1393 ساعت: 17:31

                                             فکر میکردم دوستت که داشته باشم گره کور زندگی شل میشود خوشبختی سرش به سنگ میخورد بهشت را میگذارد برای خدایی که عشق را تبعید کرد و برمیگردد میخواستم با هر چرخ این زمین گرد هی ببوسمت ببوسمت ببوسمت میخواستم بخوانم چرخ چرخ عباسی … و خوشبختی مرا بندازد توی آغوشت اما نشد که نشد که نشد حالا هر لحظه گره دو دست از درون روی گردنم فشرده تر میشود و نبضم کندتر و کـندتــر و کـــنـــد تــــر و کـــــــــــنــــــــد … واقعیت دارد دوستم نداری و دیگر نه زمین نه خوشبختی نه حتی خدا هیچ کس نمیتواند دست مرگ را از گلویم بردارد

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 203 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1393 ساعت: 17:30

                                                                دستانش را بر پلکهای بسته ام کشید. همان عطری را زده بود که همیشه میزد…. آرام چشمانم را گشودم، مبادا بترسد و دوباره برود... دستانم را دراز کردم . همانجا بود، واقعیت داشت. نشستم ، به چشمان یشمی اش خیره شدم. ناگهان از جا پرید…دستم را گرفت: بلند شو… پاشو. دنبال هم درآن چمنزار دویدیم. نمیدانم چند ساعت شد. اصلا خسته نمیشدم. دوست داشتم تاابدیت بدوم. ناگهان باران گرفت. ایستاد. دستش را روی گونه ام کشید: دیگر باید بروی. دستانش را بوسیدم: کجا بروم؟ تازه پیدایت کرده ام. - باید بروی. - اما تو … توهم می آیی؟ -نمیتوانم. سرش را پایین انداخت. نمیدانم چرا به یک آن تمام بدنم شروع به سوختن کرد. او دور شد… دور دور و من برگشتم، برگشتم به جهان بی او... به جهان جهنمی خودم…

عاشقانه...
ما را در سایت عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهیسا mahesa بازدید : 231 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1393 ساعت: 17:29